استادم ،مادر روحانیم...
بايد استاد را به عنوان پدر واقعی و روحانی تلقّی كرد :
دانشجو بايد بر اين اساس بينديشد كه استاد و معلّم او، پدر واقعی و روحانی وی ، (و خود او به منزله فرزند روحانی او است ). پدر (و فرزند) روحانی از پدر (و فرزند) جسمانی ، با ارزش تر و ارجمندتراند.
بنابراين بايد دانشجو در اداء حقّ ابوت و وفاء به حقوق تربيت استاد - علاوه بر رعايت ادب در حقّ او، بدان گونه اى كه قبلاً ياد كرديم - به شدّت ، ساعى و كوشا باشد. و بيش از ديگران به او احترام گذارد.
از اسكندر پرسيدند: براى چه به معلّم و استاد خود بيش از پدرت ارج مى نهى ؟ در پاسخ گفت : معلّم ، منشاء و سبب زندگانى جاويد و پايدار من است . ولى پدر من ، مجراى وجود زودگذر و ناپايدار من مى باشد. علاوه بر اين پدرها معمولاً - همزمان با اعمال غريزه جنسى با مادر - از توليد نسل و ايجاد فرزند و كمال او، غافل اند و در اين جهت ، فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلكه قصد و اراده آنها متوجّه لذّت گيرى و كاميابى از اين غريزه است كه از اين رهگذر – ناخود آگاه - فرزندى به ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر - در حين زناشوئى - اراده توليد نسل و يا كمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون با عمل ، از اراده عارى از عمل ، بيشتر است .(يعنى اگر هدف پدر - قبل از شروع به عمل زناشوئى - مسأله توليد نسل و يا كمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از چنين اراده اى غافل مى باشد).
امّا يگانه هدف و اراده معلّم در تربيت شاگرد و فرزند روحانى ، تكميل وجود او است . آرى او مى كوشد تا شاگرد را به كمال لايق خود نائل گرداند.
اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء كند مگر آن گاه كه وجود را با عدم و نيستى بسنجيم . و الاّ خود وجود (فى نَفسِه ) نمى تواند شرافت و ارزش موجود را ارائه دهد؛ زيرا اين گونه وجود و هستى بسيط و ساده ، براى پست ترين موجودات مانند كرم ها و حشرات گندبو و خيزدوك ها نيز فراهم آمده است .
شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است . علّت كمال وجود شاگرد، شخص معلّم و استاد او مى باشد (نه پدر او كه بايد او را صرفاً مجراى وجود ساده و بسيط وى دانست ).
گويند : سيّد رضی (قدّس الله روحه )، شخصيتى بزرگوار و بلند همّت و داراى مناعت طبع بوده ، و از هيچ كسى ، منّت و احسانى (آزرم آفرين ) را نمى پذيرفت . وى داستان هاى شگفت آورى با خليفه عبّاسى (و دولتمردان وقت ) دارد كه همگى آنها نمودار شخصيت والا و منزلت برجسته انسانى اين مرد بزرگوار است . از آن جمله به خاطر نوزادى كه خداوند به سيّد موهبت فرمود، صله و هديه (كه فخرالملك وزير) براى او فرستاد (نپذيرفت ). امثال اين گونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سيّد رضی ياد كرده اند.
از آن جمله مى گويند : يكى از اساتيد وى ، روزى به او گفت : به من چنين گزارش شده است كه خانه تو كوچك و تنگ و محدود است ، و گنجايش كافى ندارد، و در خور شأن و مقام تو نيست ؟ من خانه اى وسيع و بزرگ دارم كه در خور شئون تو مى باشد، و آنرا به تو اهداء مى كنم ، و تو زندگانى خود را بدان جا منتقل كن . سيّد رضی از قبول هديه استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزيد و سخن خود را تكرار كرد. سيّد رضی گفت : استاد عزيز! من تاكنون هرگز احسان و منّت پدرم را با ديده قبول نپذيرفتم ، با وجود داشتن چنين حالت روحى ، چگونه مى توانم احسان ديگران را قبول كنم ؟ استاد به او گفت : حقّ من نسبت به تو از حقّ پدرت بر تو، عظيم تر و مهم تر است ؛ زيرا من پدر روحانى تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسم تو است . سيّد رضی در برابر چنين استدلال قوی ، تسليم بودن خود را اظهار كرده و هديه استاد را پذيرفت .
بر اساس همين نكته اساسى است كه يكى از فضلاء برجسته مى گويد:
من علم العلم كان خير اب ذاك ابو الروح لا ابو النطف
آن كه علم و دانش را به ديگران مى آموزد، بهترين پدر انسان به شمار مى آيد؛ چون او پدر روحانى و مجراى كمال جان و روان انسان است ،( او پدر نطفه نيست (كه ساختمان جسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپايدار آدمى را بپردازد. بلكه او، روح و روان انسانى را ولادتى نو و تازه و جاويد مى بخشد.
صفحات: 1· 2