مدرسه علمیه کوثریه تهران

مدرسه علمیه کوثریه تهران

  • ابا صالح المهدی ادرکنی 
  • یاضامن آهو ادرکنی؛ ای کاش کبوتری به گنبد باشم، راهیّ ضریح یا که مرقد باشم ، از لطف، عنایت وَ نگاه سلطان، ای کاش که ذیعقده به مشهد باشم 
  • تماس  
  • ورود 

زندگی نامه مرد عشق.....

30 فروردین 1392 توسط مولا
 

قسمت اول







در خانواده ی خلوتی که او در آن بزرگ شد،دختر بچه ای وجود نداشت.پدرو مادرش زود از دنیا رفتند؛پدرش کمی دیرتر.او نُه سالش بود و توی باغ با تنها برادرش که از او کوچک تر بود،این طرف وآن طرف می پرید،که دست آنها را گرفتند و با ناز و نوازش بردند پای رخت خواب پدر.او هر دوشان راگرفت زیر دست و بالش.به سرشان دست کشید.گفت:«شماها باید به فکر هم باشید.»و بوسیدشان.کمی بعد تمام کرد.لله اش همیشه  می گفت:«تو نباید به این چیزها فکرکنی.توباید درس بخوانی.صرف ونحو وقرآن وگلستان سعدی یاد بگیری وعالم شوی.»می گفت:«اجداد شما همه عالم دین بودند.قاضی بودند.پدر جدتان،عبدالغفار طباطبایی،در درباره آق قویونلوها بود.درکل آذربایجان قضاوت  می کرد.»ومحمّدحسین بقیه حرف های او رانمی شنید،چون حواسش می رفت به درباره آق قویونلوها.چیزهایی که توی زیر زمین داشتند بارها زیر و رو کرد.کتابخانه پدرش را هم همین طور.فکرکرد شاید کتابی،نقاشی ای از آن سال ها پیدا کند.اما پیدا نکرد وچیز های دیگری کشید؛کوه،سرباز،گل و درخت و تفنگ.

قسمت دوم

شب ها که می خوابید،عشقش این بود که زود ترصبح شود و او پول تو جیبیش را که یکشاهی بود از بابا و بعد که او دیگر نبود،از لله بگیرد و برود مغازه ی  آن طرف کوچه یک ورق کاغذ بزرگ بخرد و با همین چیزها پُرش کند. بازی کردن  بعد از این بود؛بعد که نقاشی را کشیده بود و خیالش راحت شده بود.

پدر محمدحسین که مُرد،همه دل سوزی او وبرادرش را می کردند که حالا این دو طفل معصوم بدبخت می شدند،آواره می شوند،اما پدر وصیت کرده بود یکی از آدم حسابی های تبریز سرپرست بچه ها باشد و او دوتا آدم حسابی گرفت که خادم وخادمه ی بچه ها باشند.«خادم» و «خادمه» را درس خوانده ها وعالم ها می گفتند.مردم می گفتند«لله» و «دده». لله ها ودده ها معمولاً آدم های با اصل و نسبی بودند که زمانی بد آورده بودند و مال و اموالشان را از دست داده بودند.این هم مهم بود که اهل عبادت با شند بد دهن نباشند.هرچه نباشد،بچه شب و روزش را با این ها می گذراند.دده حتی محمدحسین را حمام می کرد،گاهی توی خانه،گاهی حمام عمومی؛اما حالا دیگرنه،چون ده سالش شده بود و همه می گفتند«دیر شده،دیر شده.» و محمد حسین فهمید که

قسمت سوم

 

مکتب رفتنش دیر شده،چون توی مکتب خانه دید بچه های هم سن او قرآنرا بی غلط می خوانند.بعد نوبت «بوستان» و«گلستان»سعدی بود و بعد«اخلاق مصور» و «انوار سهیلی» و «تاریخ معجم» و «منشآت امیر نظام».بعضی وقت ها دیگر حوصله ی این ها را نداشت.آن وقت با محمد حسن می رفتند بیرون از شهر.وسط تپه هایی که همه شان سبز بودند می نشستند و خط می نوشتند. آن قدر می نوشتند که غروب می شد و انگشتهایشان درد می گرفت.چقدر کیف داشت! میرزا علی نقی خطاط که می آمد خانه و به شان خوشنویسی یاد میداد،مثل بقیه ی معلم هایشان نبود. به محمد حسین و محمد حسن می گفت «فرزندان من» و هر وقت شیشه مرکب نو بر می داشت، لیقه اش را نمی گذاشت تا محمد حسین این کار را بکند.می دانست این را دوست دارد.

شانزده سالش بود که تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و وارد مدرسه ی طالبیه ی تبریز شد،که یک جور مدرسه ی علوم دینی بود. محمد حسین همان سال های اول، وقتی که تازه به صرف و نحو رسیده بودند،از چیز هایی که می خواند دل سرد شد. وقتی دل سرد شد.دیگر توی مغزش نمی رفت.کج دار و مریض مدرسه می رفت و کج دار و مریض درس میخواند.یک روز وقتی در نحو به «سیوطی» رسیده بودند،استاد از آنها امتحان گرفت و او رد شد.وقتی کاغذش را میگرفت،استاد بدون اینکه او را نگاه کند،گفت«پسرجان !وقت خودت و من را ضایع کردی .»محمد حسین سرخ شد.کاغذ را پشتش قایم کرد و از مدرسه آمد بیرون.از خودش بدش می آمد. فکرکرد آدم چقدر باید بی همت باشد،بی رگ باشد که چنین حرفی به ا بزنند.توی کوچه ها راه می رفت و همین را تکرار می کرد.نمی توانست آرام بگیرد یا برود بنشیند خانه.از وسط یکی از کوچه ها برگشت و رفت .رفت بیرون شهر. شاید توی همان تپه های که همه شان سبز بودند،وبعد ها گفتند که آنجا«به عملی مشغول شد»….

 

 

ادامه دارد…

 

 

 

 

 

 

 



 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Styles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="false”
DefSemiHidden="false” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="371″>
Name="heading 1″/>


w>

صفحات: 1· 2

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: پژوهش لینک ثابت

نظر از: منتظر [بازدید کننده]
منتظر

سلام
خسته نباشی
خیلی زیبا ومفیده
علی یارتون.
فاطمیه جلفا

1392/01/30 @ 20:23


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

جستجو

موضوعات

  • همه
  • صفحه اصلی
  • پژوهش
    • چکیده پایان نامه ها
    • پایان نامه های برتر
    • آئین نامه تحقیق پایانی
    • فرم های پایان نامه
  • فرهنگی
  • آموزش
  • خانواده
  • اخبار
  • نهج البلاغه
    • حکمت های نهج البلاغه
  • کتابخانه
مدرسه علمیه کوثریه تهران
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس